رفتن به مهمونی
سلام نفس مامان خوبی امیدوارم خوب و سلامت باشی ، دیروز رفتیم . از صبح تا عص خونه عمومصطفی . همه بچه ها بودن و توهم که بارورویکت خوب عشق میکردی ، و دنده عقب میرفتی نفس مامان، الان رورویکت و عمو امیر بزرگش کرد ، شد عین یک واکر که تو نیتونی توش راحت وایسی ، و دنده عقب بری ، ماهم واسه اینکه یادت بدیم چه جوری جلو هم بیای و پاهات قوی بشه ، یک کش به جلوی اون وصل کردیم، منم یکم این کش و میکشم تو قددم بر میداری ، یک چیز جدید که کشف کردم اینه که تو شکم پرستی ، حسابی، اخه قدم بر نمی داشتی ، تا بهت میگفتم اگه راه بیای قدم برداری منم بهت شیر میدم ، هردفعه یک چیزی میگم تا میای ، اگه حله هوله نشونت بدم قدم بر میداری ، وای به حالی که به خام غذا نشونت ...
نویسنده :
pj
19:35